|
**(دوست من سلام)** درباره وبلاگ  دوست من سلام... خوش اومدي آخرین مطالب
نويسندگان پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, :: 21:35 :: نويسنده : سعید
شبي تلاوت مي كرد آيات حيات را
و مرا گفت: مي خواني؟
گفتم : چه؟!
گفت : خواندني ، جز قرآن، چيزي هست؟!
گفت: آري، آري،ميخوانم!
گفت : پس اين آيت را خوانده باشي كه مي گويد :(الله نور)
گفتم: آري،خوانده ام، خوانده ام!
و نشست بر لبهايش تبسمي تلخ!
تلخ تر از درد!
شگفتش تمام بود كه گفت: پس چرا؟!
گفتم: پس چرا، يعني چه؟!
گفت : پس چرا ، تاريك است؟!
گفتم: كجا؟
گفت: دلت!
غرورم به كلامم پيوست،
و گفتمش:
از كجا ميداني؟
از كجا ميگويي؟
گفت: از (پنجره )ها!
گفتم: پنجره ها؟!
گفت: آري ، (چشم)هايت!
پسر! هيچ نوري ندارند!
گلويم سنگين شد از بغض!
صداي شكستنم شنيد!
همين را ياد دارم كه سرم پايين بود!
و اين سوي و آن سوي به نشانه اسف مي غلطيد،
و زبانم غم زده مي گفت:
حاجي! نمي دانم ،نمي دانم!
و من شكسته همان جا چشم هايم را به التماس نشستم تا ببارد،
و با اشكهايش در آن شب تار ،
و غروب غمبار من،مرا يار باشد و غمگسار،
كه وقتش بود،
بكن اي ديده ما را ياري امشب
كه محتاجم به اشك جاري امشب
در اين آشفته حالي اي دل اي دل
دريغ از ما مكن غمخواري امشب
ببار اشك غم اي چشم گنهكار
اگر با ما محبت داري امشب
خدا را از قدح نوشان بپرسيد
شب مستي است يا هشياري امشب
و برايش چه دشوار بود كه ببيند،بر گونه مردي،
كه بوي كبرش، مشام و مشاعر هستي را به آزار نشته است!
اين بود كه تلاوتش را پي گرفت!
گفتمش : نگفتي چرا؟
يدم كه اين آيه را خواند:( إنما مَثلُ الحياةُ الدنيا كمآء )
بي اختيار و ناخواسته ام بود،كه دستهايم پيشاني ام را آزرده همي ساخت!
گفت: چرا اين چنين مي كني؟
گفتمش: چرا نكنم؟
آب دنيا ((فتيله)) دلم را برداشته است؛
مرطوب مرطوبم!
اين است كه دلم خاموش است!
و آن شب تا صبح وردم همين بود كه:
خدا،دل،دنيا! نظرات شما عزیزان:
سلام داداشی/ایول میتمنم بگم ادامه بده/بارم بهت سر میزنم/اگه دوست داشتی بهم سر بزن/یاعلی
پيوندها
|
|||
 |
